مطالب

در لزوم اطاعت از ولی حی

هــو
۱۲۱

در قرآن سوره آل‌عمران آیه هفتم نکته بسیار مهمی است که به دسته‌بندی آیات قرآن به محکمات و متشابهات می‌پردازد. در اوّل آیه آمده است:

هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ

اوست كه این كتاب را بر تو نازل كرد. بعضى از آیه‌ها محکمات‌اند، این آیه‌ها ام‌الکتاب‌اند، و بعضى آیه‌ها متشابهات‌اند.

محکم سخنی است که مقصود گوینده از آن بسیار واضح و روشن بیان شده است و نمی‌توان سخن را بر غیر مراد متکلم حمل کرد. اما متشابه سخنی است که دربردارندهٔ صنعتی ادبی یا بیانی است؛ مثلاً در آن تشبیه معقول به محسوس شده است و سخن‌شناس باید منظور متکلم را از آن دریابد. و لذا این قبیل سخنان قابل تأویل است؛ یعنی باید آن را به سخنان صریح و محکم گوینده برگرداند. و سپس در همان آیه می‌فرماید: 

فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ فَیتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ

امّا آنها كه در دلشان میل به باطل است، به سبب فتنه‌جویى و میل به تأویل از متشابهات پیروى مى‌كنند.

یعنی کسانی که در دل‌های آنها کژی و اعوجاجی هست به‌جای اینکه سخنان صریح و محکم متکلم را اصل قرار دهند به دنبال تأویل‌های نادرست و من‌درآوردی از سخنان متشابه هستند و با این کار می‌خواهند فتنه‌انگیزی کنند. 

ظلمت اشکال زان جوید دلش
تا که افزون‌تر نماید حاصلش

در ادامه همان آیه سخن از «الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ» به میان آمده است که اینها می‌گویند ما به تمام سخنان محکم و متشابه خدای تعالی ایمان داریم و همه آنها را از جانب پروردگار خود می‌دانیم. 

اگر به تاریخ صدر اسلام و دوران امامان شیعه نگاهی بیندازیم می‌بینیم که همواره در بین پیروان اسلام این دو دسته افراد بوده‌اند؛

در یک طرف پیامبر و امامان علیهم‌السلام و شیعیان مخلص آنها بودند که مصداق الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ بودند و بر صراط مستقیم ولایت ثابت‌قدم و راسخانه گام برمی‌داشتند و در طرف دیگر کسانی که با برداشت‌های نادرست از قرآن و کلام پیامبر و احادیث امامان شیعه به سمت غلو یا تقصیر گرایش داشتند و یا با توجیه سخنان ایشان در پی مطامع دنیوی خودشان بودند. و لذا راه آنها از مسیر اصلی ولایت و جانشینی پیامبر جدا شد. البته در ابتدا چه‌بسا این کژی و ناراستی آنها چندان چشمگیر نبود؛ ولی به‌تدریج بر زاویه انحراف آنها از صراط مستقیم ولایت افزوده شد تا جایی که در مقابل ائمه زمان خود قرار گرفتند و مورد رد و انکار امامان و شیعیان قرار گرفتند.

برای نمونه به چند مورد می‌پردازیم: 

پس از شهادت مولا علی(ع)، تقریباً همۀ اهل کوفه که از شیعیان علی(ع) بودند به سراغ امام حسن مجتبی(ع) آمدند تا با او بیعت کنند، در آن روزها که مردم کوفه از اینکه در حکمیت پس از صفین مورد فریب و خدعه قرار گرفته بودند با تلاش‌های حضرت علی(ع) و فرزندانش دوباره سپاه کوفه را تجهیز کرده بودند تا مجدداً به مصاف لشکر شام بروند و لذا برخی از شیعیان که درک درستی از امامت الهی نداشتند هنگامی که برای بیعت به خدمت امام حسن مجتبی(ع) می‌رسیدند، می‌گفتند من با تو بیعت می‌کنم به سه شرط؛ عمل به کتاب خدا و عمل به سنت پیامبر و جهاد فی‌سبیل‌الله.

امام می‌فرمودند: خیر، شما نمی‌توانید برای من شرط بگذارید که حتماً جهاد و قتال بکنم؛ بلکه من فقط دو شرط اول را می‌پذیرم و در جنگ یا صلح به اجتهاد خودم و بنا بر مقتضیات زمان و مصالح مسلمین عمل خواهم کرد. 

و می‌دانیم که عده‌ای از شیعیان که سر پرشوری داشتند و با صلح امام حسن(ع) مخالف بودند بعدها نسبت به آن حضرت جسارت ورزیدند و گاهی آن بزرگوار را با لقب العیاذبالله «مذل المؤمنین» خطاب می‌کردند. و امام با خوش‌رفتاری می‌فرمودند من «معزّ المؤمنین» هستم؛ ولی شما به حکمت صلح من که از سر ناچاری و برای حفظ نفوس مسلمین و شیعیان و برای تداوم مکتب انبیاء و اولیاء انجام داده‌ام واقف نیستید. این دسته از شیعیان به آیات قرآن و احادیث فراوانی که از پیامبر و مولا علی(ع) در فضیلت جهاد صادر شده بود، استناد می‌کردند و با برشمردن جنایات معاویه وظیفۀ سیاسی خود را جهاد و مقابله با او با شمشیر می‌دانستند و نمی‌دانستند که تشیع یعنی شناخت ولی‌امر زمان و اطاعت از او در همۀ کارها. 

مثال دوم؛ پس از شهادت حضرت امام حسین(ع) و اصحاب باوفایش در کربلا، شیعیان به دو دسته تقسیم شدند، عده‌ای با امام سجاد علیه‌السلام که جانشین پدرش بود بیعت کردند و رویۀ آن حضرت را که کناره‌گیری از مناقشات سیاسی بود در پیش گرفتند.

ولی عده‌ای در پی خون‌خواهی حضرت حسین بن علی(ع) برآمدند و به رهبری مختار و ابراهیم اشتر که به امامت محمد بن حنفیه دعوت می‌کردند با نظام بنی‌امیه درافتادند و پس از رحلت محمد بن حنفیه نیز عده‌ای از آنها مدعی شدند که او مهدی بوده و در کوه رضوی غایب از انظار گشته و نمرده است و به‌زودی ظهور خواهد کرد و اینها به نام کیسانیه در تاریخ مشهور شدند. عده‌ای به جمع هواداران ابن زبیر پیوستند و در فتنه واقعه حره که مردم مدینه بر ضد بنی‌امیه به‌پاخاسته بودند مورد تعرض لشکر بنی‌امیه قرار گرفتند؛ ولی در همان واقعه امام سجاد(ع) اعلام بی‌طرفی کرد و خانۀ او مأمن و پناهگاه مسلمانان بود حتی امام(ع)، همسر مروان‌بن‌حکم را در پناه و امان خود قرار داد. 

عده‌ای از شیعیان رویه امام سجاد(ع) را بر خلاف رویه پدرش حسین بن علی(ع) می‌دانستند و او را نکوهش می‌کردند. اما اینها از حکمت و مصلحتی که امام(ع) آن را در نظر داشت غافل بودند.

این انقلابات شیعیان در دوره امام باقر و امام صادق علیهما‌السلام نیز ادامه داشت، قیام زید بن علی و یحیی بن زید که نافرجام ماند و پس از آن قیام ابومسلم خراسانی و سرنگونی بنی‌امیه که ظاهراً فرصت مناسبی بود تا بنی‌هاشم به رهبری امام صادق(ع) خلافت را به دست بگیرند؛ ولی مشهور تاریخ است که امام صادق(ع) نامۀ ابومسلم را بر روی آتش گرفتند و در پاسخ او مرقوم فرمودند: 

مَا أَنْتَ مِنْ رِجَالِی وَ لَا الزَّمَانُ زَمَانِی

نه تو از داعیان ما هستی و نه زمان، زمانه ماست.

یا قیام محمد بن عبدالله بن حسن معروف به نفس زکیه که مدعی مهدویت بود و در اواخر بنی‌امیه و اوایل حکومت بنی‌عباس خروج کرد و کشته شد.

در هیچ یک از این اقدامات سیاسی بر ضد بنی‌امیه، امامان شیعه نقشی نداشتند.

در این دوران پرتلاطم حضرت امام صادق(ع) که فرصت را مغتنم شمرده بود تمام وجهه همّت خود را همچون پدر بزرگوارش به تعلیم و آموزش معارف دینی و قرآنی قرار داده بودند. آن حضرت که در اوایل حکومت بنی‌عباس رحلت فرمودند با اینکه با نصّ صریح امام کاظم(ع) را به جانشینی تعیین فرموده بودند؛ ولی برای حفظ جان جانشین خود در فرمان‌ها و سخنان جداگانه‌ای علاوه بر امام کاظم، فرزند دیگر خود عبدالله و نیز منصور عباسی و حاکم مدینه و همسر خود را نیز به وصایت معرفی کرده بودند. شیعیان خلص امام بنا به فرمایش محکم و صریح امام با جانشین او امام کاظم(ع) بیعت کردند؛ ولی آنها که سخن محکم و متشابه را از هم تشخیص نمی‌داند پس از رحلت امام صادق(ع) به قول یکی از اصحاب ایشان:

ذهب الناس بعد ابی‌عبدالله ع یمینا و شمالا

به چپ و راست رفتند و از مسیر و طریق قویم ولایت اهل‌بیت منحرف شدند.

عده‌ای در پی فرزندان اسماعیل بن جعفر به راه افتادند و طریقه باطنیه یا اسماعیلیه را پیروی کردند که هنوز ادامه دارند. عده‌ای طریقه خطابیه را در پیش گرفتند و میل به غلو پیدا کردند. عده‌ای به امامت عبدالله افطح گرایش پیدا کردند، عده‌ای محمد دیباج را امام خود می‌پنداشتند، عده‌ای بر زنده‌بودن اسماعیل بن جعفر اصرار می‌ورزیدند و …

چنانچه فرصتی پیدا کنم بیشتر به مکاتب و فرق اسلامی خواهم پرداخت. 

در دوران امام کاظم(ع) باز عده‌ای از علویان به رهبری حسین شهید فخ بر ضد بنی‌عباس خروج کردند که همه شهید شدند و قیامش بی‌ثمر ماند. در گوشه‌وکنار مملکت اسلامی عده‌ای از بنی‌الحسن بر ضد حکومت وقت مبارزه‌های سیاسی انجام می‌داند؛ ولی ائمهٔ شیعه از همۀ این حرکت‌ها برکنار بودند. بنی‌الحسن عموماً با امامان زمان خود زاویه پیدا کرده بودند و همچون زیدیه که آنها هم همچنان فعال بودند ائمه زمان خود را متهم می‌کردند به اینکه شما حکم جهاد فی‌سبیل‌الله را فروگذاشته‌اید و از ترس جانتان قدم در راه مبارزه با حکومت ظلم و جور بنی‌امیه و بنی‌عباس نمی‌گذارید، گاهی آنها را به همدستی با حکومت‌های ظلم و جور متهم می‌کردند! و به آیات قرآن که می‌فرمایند:

فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ عَلَى الْقَاعِدِینَ أَجْرًا عَظِیمًا

و خداوند مجاهدان را بر بازنشستگان به اجر و ثوابی بزرگ برتری داده است.

استناد می‌کردند و خود را دارای فضیلت و برتری بر امامان زمان خود می‌پنداشتند. 

در دوران امامت امام رضا(ع) نیز این اختلافات همچنان برقرار بود و هنگامی که امام رضا(ع) از روی اکراه و اجبار مأمون، ولایت‌عهدی او را پذیرفت، و با اینکه شرط کرده بود که در امور سیاسی مداخله نفرماید؛ ولی باز هم عده‌ای کاسه داغ‌تر از آش، امام رضا(ع) را به اعانت ظالم متهم می‌داشتند. 

علاوه بر اینکه پس از رحلت هر امامی، عده‌ای از شیعیان به بهانۀ اینکه رویه امام لاحق در امور سیاسی و مقابله با حکومت وقت برخلاف امام سابق هست از تجدید بیعت با او سر بر می‌تافتند، انگیزه‌های دیگری نیز برای این کار وجود داشت.

برای نمونه عده‌ای از معاریف شیعه که وکلای امام در جمع‌آوری وجوهات شرعی بودند، به بهانه اینکه امام سابق نمرده و زنده و غایب است وجوهاتی را که در پیش خود داشتند نگه می‌داشتند و به امام لاحق نمی‌دادند و با این کار اختلاس خود را توجیه می‌کردند، عده‌ای دیگر به غلو روی می‌آوردند و معتقد به الوهیت آنان می‌شدند همچون ابوالخطاب و فارس بن حاتم قزوینی و دیگران که مردود ائمه زمان خودشان بودند.

اما منظور من از اشاره به تاریخ پرفرازونشیب مکتب تشیع در این نوشتار این است که پیروی از صراط مستقیم ولایت و خط اصیل امامت در گرو فهم درست سخنان محکم و متشابه قرآن و حدیث و کلام بزرگان و اولیای خداست.

اگر به تاریخ تصوف و عرفان در دوره غیبت امام دوازدهم نگاهی بیندازیم می‌بینیم که باز هم این قبیل اختلافات و مناقشات پس از رحلت برخی از اولیای عظام و بزرگان طریقت در بین پیروان سلاسل طریقتی رخ می‌داده و همواره عده‌ای با برداشت‌های نادرست از سخنان ولی سابق یا به انگیزه‌های مادی و دنیایی از ادامه مسیر هدایت باز می‌ماندند و چه‌بسا به اضلال دیگران نیز می‌پرداختند. 

هر نَبی و هر وَلی را مَسلکی است
لیک، با حق می‌بَرَد جمله یکی است

از خدای متعال خواهانم که فقرای سلسله نعمت‌اللهی سلطانعلیشاهی گنابادی را بر پیروی و اطاعت از ولی حی، مولای بزرگوارمان حضرت آقای حاج سید علیرضا جذبی «ثابت‌علیشاه» ارواحنافداه ثابت‌قدم بدارد. 

مگسل از پیغمبر ایام خویش
تکیه کم کن بر فن و بر گام خویش

التماس دعا

یاعلی مدد

مقالات مرتبط

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *

همچنین بررسی کنید
Close
Back to top button