این خاک چه زیباست، ولی خاک وطن نیست
هو
۱۲۱
این خاک چه زیباست، ولی خاک وطن نیست
افرادی چون من که جلای وطن و خاک کرده اند، هر کدام را سببی بوده است که ریشه در خاک بنهند؛ وانگهی بناچار و ناگزیر روح شکسته و تن خسته شان را به تندباد غربت بسپارند.
صائب کجا رویم، که هر جا که می رویم
از سر هوای حب وطن وا نمی شود
همه ی مهاجرین نیک میدانند که روزها میگذرد و با هر پیش آمد صعبی، دل غریب برای مام میهن و عزیزان پَر میکشد. براستی وطن به مثابه مادری است پیر و دلسوز و آغوشش مأمنی است برای مصائب فرزندی که دلش صدپاره ی دوری است، ولو این که این مادر، بی رمق باشد و مهجور و زخم خورده و به زنجیر کشیده شده.
غریب را به یقین می شود انگار کرد حتی در آغوش دایه ای متموّل و شیرده و جوان و آزاد، بغضش برای مادر پیر و فرتوت و اسیر می ترکد.. این جوانی و امنِ آغوش دیگری [هر سرزمینی که غریب و به زعمش خانواده، در آن معیشت دارد] صدبار فدای آن مادر رنجور. آری این عشق از خون و پی و استخوان می آید. از ایمان می آید.
چه استیصالی است که دور افتاده باشی و دلتنگ و دستت کوتاه برای رفع رنج و اسارت و زخم مادر و دیگر فرزندانش. حاضر میشوی جان بدهی اما کاری بکنی، زخمی از این مادر تیمار کنی. دیگر فرزندانش که برادران و خواهران تو هستند را به آغوش بکشی، جوان و خندان و سالم ببینیشان.
شادی از دل رخت می بندد. راه ها به جبرِ روزگار قدّار بر هر چه علاج، بسته است. باید پنداری بجز تمسک به باریکه راه های تیمار و همراهی [چه اینکه هر کسی بنا به حالش می جنگد] فقط صبر کرد و به این برگِ فسرده ی عمر اجازه داد که در خزانِ غم و غربت لاجرم بیفتد.
اما امید، این ستبرِ بلند ایستا در دلمان خشک نمی شود. امید بازگشت، امید هم نفس شدن با مامِ غنوده در خاک و خون. امید پرواز..
امید غریبان..
باز هوای وطنم آرزوست
تکیه به کنعان زدنم آرزوست
هجرت گل را چه کنمای صبا
برگ گلی زان چمنم آرزوست
التماس دعا،
یاعلی مدد،
رضا تابنده